صهبا و پرستارش
از امروز تو برنامه صهبا خانومی اینه که دو ساعت در هفته دور از من و باباش کنار پرستارش باشه تا ببینیم می تونیم برای چند ساعت صهبا رو تنها بگذاریم یا نه. آخه یه کمی سرم شلوغ شده و با مشورت بابای صهبا و صدرا تصمیم گرفتم دوباره کارم را شروع کنم ولی توی یه اشل دیگه اینبار بیشتر در زمینه تدریس وقتم را بگذارم هم به معلوماتم اضافه می شه و هم اینکه توی این شهر تدریس بهتر از کار قبلی ام می باشد علی رغم اینکه توی تهران کار من با درآمد خیلی بالایی بود ولی متاسفانه اینجا نه برای همینه می گن از شهرستان بریم تهران و تهران شده خودش تمام شهرستانهای ایران ولی من زیاد از این موضوع ناراحت نیستم لااقل خودم و خانواده ام داریم هوای سالم می خوریم که این کلی ارزش داره
خلاصه باید بگم امروز صهبا خانومی با پرستارش کنار اومده بود راستش رو بخواهید صدرا هم بوده شاید به همین دلیله. ولی خودمونیما اینجاست که دلم برای مامانم تنگ می ه و قدر اون دوران (وقتی تهران بودیم) رو می خورم که هر وقت دلم می خواست سر هر کاری میرفتم و بچه ام رو می گذاشتم پیش مامانم و با خیال راحت بکارم می رسیدم. ولی چه باید کرد نمی شه که همه خوبیها رو یکجا داشته باشیم. خیلی درد و دل کردم. بهتر به خوببیها و اینده فکر کنیم و اینکه دیگه صهبا بزرگ شده