آخ دوربین شکست!!!!!!
الان یه چند روزیه که صهبا خانوم دوباره دسته گل به آب دادن و دوربین نازنین بنده را شکسته و من موندم با این دوربین خراب . خیلی به این دوربینم عادت داشتم مثل بعضی ها به موبایلشون وابسته هستند من هم به این دوربینم و همیشه تو کیفم بود برای شکار لحظه ها , متاسفانه الان چند روزیه بدون دوربین هستم انگار یه چیزی گم کرده ام. این دوربین یادگار دوران دانشگاه بود کلی با من روزگار را گذرانده بود .
وقتی صهبا دوربین را انداخت تازه اومده می گه مامی دیدی چی شد!!!!! ای وای!!!!! من مونده بودم به صهبا چی بگم!!!! از یه طرف یه فرشته کوچولوهه , از طرف دیگه .......
بگذریم فعلا تو این چند روز مجبور به جای عکس گرفتم بیام خاطراتش رو بنویسم لااقل چیزی برای یادگار داشته باشم..
الان نزدیک یک هفته است که صدرا هم دور از ماست و رفته تهران مونده پیش مامانا و بابایی و خاله و دائی هاش و کلی داره کیف می کنه و بهم گفته کلی عکس گرفته . با اینکه این چند روزه صدرا نیست خونه تمیزه ولی بدجوری دلم براش تنگ شده با توجه به اینکه مامانم می گه صدرا اصلا دلش برای شما تنگ نشده. بچه هم بود بچه های قدیم.
حالا صهبا موشی همش سراغ داداشی رو می گیره و از صبح که بیدار می شه می ره تو اتاق ها رو می گرده و می گه دادا ...... کو...... صدرا...... دادا.......