روزمره گی با صهبا
بابای صهبا: سلام
صهبا: سیام
بابای صهبا:خوبی
صهبا: میسی
بابای صهبا: چه خبرا؟؟
صهبا : هیچی :)
صدرا: صهــــــــــــبا
صهبا: جانم, عژیـــــــــــژم ( می دود به طرف صدرا)....... چیه؟
صدرا: صهبا کنترل و بده
صهبا: بیگیر, من بـــــــده به به
صدرا: چی می بینی
صهبا: نانای
صدرا: عروسکات کو
صهبا: می دود سمت اتاق با بره ناقلا و خرسی میاد........دادا بیا
صدرا :چیکار کنم
صهبا: میره حوله یا دستمال برمی داره می ده به صدرا و می گه: لالا ....... هاپو لالا.......بع لالا......
من:صهبا
صهبا: چی شده, مـــــــــــــن
من: بیا خوراکی . بیسکویت یک عددد بهش می دم
صهبا: میسی....... می ره و نرفته بر می گرده...... مامان بَ بَ ....دادا......بده
من: یکی هم برای صدرا می دم
صهبا: از آشپزخانه می رود بیرون ..........دادا.......بُ خُ ......بیگیر
صدرا و صهبا با لبی خندان بیسکویت هاشون را دارند می خورند.
این روزمرگی ادامه دارد