(◡‿◡✿) صهبا (◡‿◡✿) صهبا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

(✿◠‿◠) صهبا دختر من (◡‿◡✿)

دخترم ده ماهگی ات مبارک

1390/4/16 13:48
519 بازدید
اشتراک گذاری

وای چه قدر روزها زود می گذرنند و تو داری بزرگ میشی . با تلاشی که برای راه رفتن می کنی من حدس می زنم که زودتر از تولد یک سالگی ات راه می افتی. الان دیگه همه جا رو می گیری و می ایستی و دستهات رو به در و دیوار می گیری و راه میروی دیگه برای راه رفتن و حرکت کردن به خودت متکی شدی و تقریبا هر جا بخواهی بروی می تونی

شکلکـــْـ هایِ هلــن

مامان جون عزيزم ده ماهگيت مبارك باشه

نميدوني چقدر بلا شدي عزيزم و چه كاراي قشنگي ميكني و دل من و بابايي و داداش صدارایی رو آب ميكني .

 

خب دخمل گلم خيلي وقته نرسيدم بيام برات چيزي بنويسم و يا عكس بذارم به خاطر اينكه خیلی شیطون شدی ونمیزاری بیام پای کامپیوتر خیلی وروجک شدی مامانی

عزيزم الان كاملا دستت رو نگه ميداري به ميز و خيلي تند راه ميري و دنبال ما مياي هر جا هم كه جاي دست گرفتن نداره مثل فرفره چهاردست و پا مياي دنبالمون و با كلمه هايي كه فقط خودت متوجه ميشي ما رو صدا ميزني مثل مه مه مه و يا ده ده ده

 

خیلی خیلی هم علاقه به نای نای کردن داری ولی نه تنهایی. همین که صدای آهنگ می شنوی با خواننده هم آواز می شی و بقول صدرا مثل دی جی ها دستتو تکان می دی و می رقصی.

امون از دست رها جون از وقتی یاد گرفته چاردستو پا بره دیگه مامان و صدرا تبدیل کردی به یه بادی گاردهای 24 ساعته که اجازه ندارند ثانیه ای ازت دریغ کنه.

هنوز نمی دونم عاشق کتاب و درسی یا متنفر ازشون، آخه تا مامان می ره سراغ کتاباش بدو بدو می یای که همه چی رو بهم بریزی ولی وقتی مامان بی خیال می شه تازه خودت می ری و به هر طریقی شده واسه خودت خودکار و کاغذ بر می داری و مشغول می شی تازه هم بعضی اوقات به طرف کتابخانه میری و کلی کتاب ها رو بر می داری می ریزی زمین و جالب تر از همه بیشتر اوقات هم توی کتابها کتابهای شریعتی رو بر می داری و با خودت می بری یه گوشه از اتاق و ورق می زنی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

هاپو
22 تیر 90 18:05
ببخشین میشه واسه منم درست کنین