صهبا خانوم 18 ماهش شده
روزها دارن می گذرن و شیرینی وجودت بیشتر می شه حالا دیگه ما 18 ماهه که 4 نفر شدیم یه خانواده جمع و جور و دوست داشتنی . کلی کارهای جدید یاد گرفتی و کلی هم شیطون شدی .
حالا 18 ماهه که من با نفسهای تو , خندیدنهات و شیرین کاریهات روزهامو شروع می کنم.
18 ماهه داداشی صدرا و بابا شهرام که بهش می گی عزیزم یه همبازی گیر آوردن و دیگه می تونند ریخت و پاش هاشون رو گردنت بیاندازند.
18 ماهه که صدرا به شوقت از خواب بیدار می شه و همونطور خواب آلود میاد یه ماچ کوچولو از لپت می گیره.
مامانی تبریک می گم، حالا دیگه 1٨ ماهه شدی ها.
خلاصه چی بگم گلم کلی رنگ و بو به زندگیمون دادی .بگذریم وقتی صدرا موشی هم تنها بود اون موقع هنوز به دنیا نیامده بودی زندگی هم برای من و بابات خیلی زیبا و دوست داشتنی بود.فقط فرقش این بود اون موقع ما تهران بودیم و دور و برم شلوغ بود و همیشه صدرا پیش مامانا و بابایی بود و من وقتم آزادتر بود و کلی برای خودم خوش می گذروندم ولی از وقتی تو گلم بدنیا اومدی ما اومدیم رشت و من دست تنها دارم بزرگت می کنم و تازه همه سختی ها رو کنار شیرینی های بچه داری می چشم اون موقع که صدرا کوچیک بود وقتی صدرا ساکت و آروم بود و کاری نداشت من مامانش بودم و وقتی شبها بیدار می شد و شیطونی می کرد خونه مامانا و بابایی بود و به من خوش می گذشت.
باید بگم هر کدومش یه لطف و صفایی داره.
صهبا خانومی باید بگم روز دوشنبه باید بری واکسن بزنی و من نمی دونم چرا اینبار اینقدر این موضوع واکسن زدنت فکرم رو مشغول کرده درست شدم مثل این پشت کنکوری ها که دلشوره کنکور رو دارند . امیدوارم به خوبی اون روز تموم بشه و زیاد تب نکنی و زیاد ناراحتی نداشته باشی گلکم.
تو الان دایره لغاتت داره بزرگتر می شه با این تفاوت که یه کمی کمتر از صدرا صحبت می کنی و یه کمی هم تنبل هستی از این بابت بگم که هنوز پمپرزی هستی صدرا وقتی یک سالش بود کلی حرف می زد و جیشش رو می گفت ولی هنوز راه نمیرفت و ولی ماشالله از در و دیوار میری بالا و مرواریدهای خوشگلت هم در اومده.