شمارش معکوس تا تولدت
با تاخیر اومدم آخه چند روزی بود که مسافرت رفته بودیم خیلی خوش گذشت . کم کم داریم خودمون رو برای تولدت آماده می کنیم صدرا خیلی داره بهم کمک می کنه شاید این تولدی رو که برات می خواهیم بگیریم زیاد بزرلاگ نباشه آخه خودت می دونی که ما تو این شهر غریبیم و فقط دو دوست دوست داشتنی داریم و بابایی و مامانا و خاله پریا می آیند ولی فکر کنم صفا و صمیمیت بزرگی بینمونه که این محفل کوچیکمون رو بزرگ می کنه. الان که تازه خوابیدی و وقتی برام گذاشتی که برات بنویسم می بینم که گلم داره روز به روز بزرگتر می شه. دیگه می تونی بدون کمک ما یا دیوار و مبل راه بری کلی هم ذوق می کنی که خودکفا شدی تازه هم اسم بابا رو به خوبی می گی و به به رو هم به شیوایی بی...