واکسن یکسالگی
امروز دیگه یکسالم شده دیگه سنم یه رقمی شده و انونم آخر سنم کلمه سال رو بزارم . چقدر بزرگ شدن مزه میده. ولی هنوز هفتا از این یکسالگی می خوام تا به سن صدرا برسم باید بگم 1-2-3-4-5-6-7 چقدر عدد این همه رو چه جوری یادم بمونه
امروز صبح منو با ناز و نوازش دیگه ایی بلند کردند صدرا همش می گفت آخه حیونکی . مگه من حیونم نه بابا فقط بعضی اوقات موش موشی مامان و بابام می شم آخه چرا صدرا اینو میگه من هم به خاطر اینکه دلش نسوزه یه خنده الکی تحویلش می دم.
ساعت چقدر زوده من که هیچ وقت این موقع بیدار نمی شدم چی شده اینها تصمیم گرفتن منو بیدار کنند؟ مامان که همیشه می گفت ساکت حرف بزنید که من بیدار نشم ای بابا نمی زارن بقیه خوابم رو ببینم . عجب خواب خوبی بود دادشتم با شیشه شیرم و پستونکم بازی می کردم . باید کمی نق بزنم تا اینها بفهمند که من خوابم می آید.
نق نق نق ................. نه اینجوری نمی شه اینها ول کن ماجرا نیستند
بابا بی خیال خواب می شه بیدار می شم ببینم چرا اینها اینقدر زود بیدارن.