شمارش معکوس تا تولدت
با تاخیر اومدم آخه چند روزی بود که مسافرت رفته بودیم خیلی خوش گذشت . کم کم داریم خودمون رو برای تولدت آماده می کنیم صدرا خیلی داره بهم کمک می کنه شاید این تولدی رو که برات می خواهیم بگیریم زیاد بزرلاگ نباشه آخه خودت می دونی که ما تو این شهر غریبیم و فقط دو دوست دوست داشتنی داریم و بابایی و مامانا و خاله پریا می آیند ولی فکر کنم صفا و صمیمیت بزرگی بینمونه که این محفل کوچیکمون رو بزرگ می کنه. الان که تازه خوابیدی و وقتی برام گذاشتی که برات بنویسم می بینم که گلم داره روز به روز بزرگتر می شه. دیگه می تونی بدون کمک ما یا دیوار و مبل راه بری کلی هم ذوق می کنی که خودکفا شدی تازه هم اسم بابا رو به خوبی می گی و به به رو هم به شیوایی بیان می کنی ولی هنوز که هنوزه شیطونی و کلی هم شیطونی می کنی . عکسهای خیلی قشنگی تو تهران گرفتی که در اولین فرصت برات می زارم ولی الان مهم ترین چیز برنامه ریزی برای تولدته باید به خوبی برگزار بشه.
صهبا خانومی داره بزرگ می شی ها ولی کمیهم قلدر شدی به صدرا خیلی زور می گی بیچاره صدرا دست به هر چی می زنه تو اون رو می خواهی . عاشق دسته ایکس باکس صدرا هستی تازگی هم با اون دندون های قشنگت گازش گرفتی و کمی از دسته ایکس باکس صدرا رو خوردی شمکو
این دختر بچه خیلی شبیهته با اون موهای خرگوشیت