یازده ماهگی ات مبارک
صهبا جان یازده ماهگی ات مبارک
یازده ماهه شدم!
دیگه شمارش معکوس شروع شده واسه اولین سالگرد تولد من..
30.. بیست و نه.. 28.. بیست و هفت.. 26.. بیست و 5 ...
وزنم در آستانه ی ورود به یازده ماهگی: 800 گرم و قدم 65سانتیمتر است.
بیش از پیش وابسته ی مامان هستم و مثل یک جوجه اردک کوچک، از این اتاق به آن اتاق و هال به آشپزخانه، دایم در پی ِ مامانم روانم!
دوست دارم از غذایی بخورم که مامان و بابا و صدرا دارند می خورند.
مامانم می خواست عکس هاموبزاره ولی نمی دونم چرا آپلود نمی شد حالا قول داده در اولین فرصت برام بزاره منتظر باشید
به هر جا بخواهم سرک می کشم و هیچ جا برایم نرفتنی و ندیدنی و دست نیافتنی نیست!
اول که اومده بودم به این دنیا دندون نداشتم ولی الان 4 تا دارم و قراره 2 تا دیگه هم بهشون اضافه بشه. تازه هم با این 4 تا دندونم صدرا را رو خوب گاز می گیرم . به به چه خوشمزه است.
در اولین فرصتی که پیدا می کنم می رم سریع سراغ کنترل ها چه کیفی می ده خوردن اونها بعدش هم پرت کردنشون.
دشمن سرسخت تلفنم فقط یه تلفن ببینم می دونم باهاش چی کار کنم الکی همش شماره می گیرم .
میزهای خونه از دست من در امان نیستند آخه با دستهای کوچولوم روشون می زنم چه حالی می ده همزمان هم برای خودم آواز می خونم.
راستی عشق کشوهای کمد رو دارم چه حالی می ده لباس های توش رو خالی کنم.
به جاش هر چی بالش و کوسن داریم رو پیش پیش می کنم تا لالا شن!
صبح هم به محض بلند شدن مامان چشمامو باز می کنم! نمیذارم مامانم دست به سیاه و سفید بزنه..همش غر می زنم تامامانم منو بغل کنه.
به دلیل اینکه زمان درآوردن دندونا که لثه هام خیلی میخارید و هی هر چی دم دستم بود رو گاز میزدم! گاهی اوقات هم دستهای داداش رو گاز می گیرم خیلی حال می ده.
ایستادن بی تکیه را یکبار به طور اتفاقی برای دو ثانیه امتحان کردم، با اینکه زمین نیافتادم ولی ترسیدم و دیگر نایستادم. یه ماهی می شه دارم تمرین می کنم چیز جالبیه . تازه هم باید همه منو تشویق کنند. چه حالی می ده.
در ضمن عـــــ ـــــاشق صدراجونم هستم
علاقه ی زیادی به کنترل ،موبایل و همچنین تلفن دارم
نمی گذارم مامن و بابام پشت کامپیوتر بشینن و کار کنن کلی می رم زیر پاهاشون گریه الکی می کنم تا منو بردارن و آخرسر می رم تمام کارهاشون را پاک می کنم چه حالی داره
نمی زارم صدرا ایکس باکس بازی کنه. سریع میرم سی دی هاشو میرزم یا می جلوش می ایستم و موهاشو می کشم.(مردم آزاری چه حالی میده)
به کتاب خوندن علاقه مند شدم و همش میرم کتابخانه رو بهم میزنم و صدرا میاد جمعشون می کنه .
کارتون {shaun the sheep} رو خیلی دوست دارم و محـــــــــو تماشاش میشم.
راستی اخبار و بی بی سی هم دوست دارم مخصوصا اهنگش روهر جا باشم سریع خودم رو به تلویزیون می رسونم و میخکوب می شم.
راستی این چند روز هوا هم خیلی خوب شده همش بارون میاد و من خیلی دوست دارم برم زیر بارون دنیا رو ببین چی شده اخه مردادماه هم اینقدر بارون میاد مامانم دو سه روزه کاپشن تنم می کنه می گه سرما می خورم. آخه کی تو تابستون کاپشن پوشیده؟!!!!!!!!!!!!!
ولی خدایی هوا سرده ها وقتی کاپشن می پوشم کلی گرمم می شه.
تازه هم یه ماه دیگه تولدمه نمی دونم مامان و بابا و صدرا قراره برام چیکار کنن باید منتظر بمونم اگه شما هم نظری برای تولدم دارید بهم بگید خوشحال می شم
فعلا
بزودی بر می گردم