(◡‿◡✿) صهبا (◡‿◡✿) صهبا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

(✿◠‿◠) صهبا دختر من (◡‿◡✿)

❤سلام دوستان من❤

 

 2

 

دوستان عزیز وبلاگ جدیدم به عنوان ایده های مامی صدرا و صهبا را باز کرده ام حتما سری بهش بزنید. هرکی هم دوست داره باهام همکاری کنه و ایده جالب بفرسته خوشحال می شم. پس منتظرتونم.

http://noruz1391.niniweblog.com


 

آذربایجان تسلیت

ل می زنم به زلزله ، با چشمانی که 6 ریشتر حرف برای گفتن دارد. ما تسلیت دیر به دیر روزنامه ایم، ما فرصت پخش یک پیام بازرگانی لابلای دو جسدیم که خاک به گویش آذریشان دلبسته است. ما همیشه سکوت خوردیم بر سفره ی داغ ها و عشق، فاصله ی کم شده دو دست است، زیر آوار. شعری از بنیامین جوادی ...
24 مرداد 1391

درد و دلهاي يک کودک فهيم !

آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچهء غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید . خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای دبی شیر شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود. پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد! ، مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش ” بول بول بول بول” می کند! زهرمار، ...
14 مرداد 1391

از زبان مادرتون بچه هام

کودک که هستی هم بازی ات هستم؛ مدرسه که می‌روی هم‌کلاسی؛ بزرگ که می‌شوی دوست و بزرگتر که می‌شوی گاهی می‌شوم غریبه با تو... یادت نرود من همانم که هم بازی تو بوده‌ام من همانم که همدرس ت بوده‌ام ... من عوض نشده‌ام... تو بزرگ شده‌ای... هرچه بزرگتر می‌شوی از من دور می‌شوی و من هنوز لبخند را بر چهره دارم.............. من همانم که هستم............ نوبت توست بگویی دوستم داری؛ اما من که می‌دانم....... همین بس است... ...
20 تير 1391

آخ دوربین شکست!!!!!!

الان یه چند روزیه که صهبا خانوم دوباره دسته گل به آب دادن و دوربین نازنین بنده را شکسته و من موندم با این دوربین خراب . خیلی به این دوربینم عادت داشتم مثل بعضی ها به موبایلشون وابسته هستند من هم به این دوربینم و همیشه تو کیفم بود برای شکار لحظه ها , متاسفانه الان چند روزیه بدون دوربین هستم انگار یه چیزی گم کرده ام. این دوربین یادگار دوران دانشگاه بود کلی با من روزگار را گذرانده بود . وقتی صهبا دوربین را انداخت تازه اومده می گه مامی دیدی چی شد!!!!! ای وای!!!!! من مونده بودم به صهبا چی بگم!!!! از یه طرف یه فرشته کوچولوهه , از طرف دیگه ....... بگذریم فعلا تو این چند روز مجبور به جای عکس گرفتم بیام خاطراتش رو بنویسم لااقل چیزی برای یادگار دا...
15 تير 1391