(◡‿◡✿) صهبا (◡‿◡✿) صهبا ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

(✿◠‿◠) صهبا دختر من (◡‿◡✿)

چند دقیقه مانده به عید

الان 6 دقیقه و 18 ثانیه به لحظه سال تحویل مونده. کوچولو و فسقلی عزیزم صدرا و صهبای گل الان تو خواب شیرینی هستید مگه به مامامی قول ندادید که سر سفره بیدار می مونید و بهم تبریک می گید پس چرا خوابیده اید عزیزای من. صدرای گلم سفره ایی که برام چیده ایی بسیار زیباست مخصوصا عاشق کتاب حافظت هستم که همیشه از خودت جدا نمی کنی و دوست داری هر جایی که هستی حافظ هم باهامون باشه عزیزانم باید بگم عاشقتونم و عاشقانه دوستتون دارم. امیدوارم....... روزگار بر مراد، روزهایت شاد شاد ، آسمانت بی غبار، سهم چشمانت بهار، قلبت ازهرغصه دور، بزم عشقت پر سرور، بخت و تقدیرت قشنگ ، عمر شیرینت بلند ...
1 فروردين 1391

سال نو مبارک

من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است. (كوروش كبير) پیشاپیش سال نو مبارك ...
27 اسفند 1390

انيشتين سر سفره هفت سين دکتر حسابي

از دفتر خاطرات مهندس ايرج حسابي انيشتين سر سفره هفت سين دکتر حسابي در زمان تدريس در دانشگاه پرينستون دکتر حسابي تصميم مي گيرند سفره ي هفت سيني براي انيشتين و جمعي از بزرگترين دانشمندان دنيا از جمله "بور"، "فرمي"، "شوريندگر" و "ديراگ" و ديگر استادان دانشگاه بچينند و ايشان را براي سال نو دعوت کنند.. آقاي دکتر خودشان کارتهاي دعوت را طراحي مي کنند و حاشيه ي آن را با گل هاي نيلوفر که زير ستون هاي تخت جمشيد هست تزئين مي کنند و منشا و مفهوم اين گلها را هم توضيح مي دهند. چون مي دانستند وقتي ريشه مشخص شود براي طرف مقابل دلدادگي ايجاد مي کند. دکتر مي گفت: " براي همه کارت دعوت فرستادم و چون مي دانستم انيشتين بدون ويالونش جايي نمي رود ...
22 اسفند 1390

صهبا خانوم 18 ماهش شده

  روزها دارن می گذرن و شیرینی وجودت بیشتر می شه حالا دیگه ما 18 ماهه که 4 نفر شدیم یه خانواده جمع و جور و دوست داشتنی . کلی کارهای جدید یاد گرفتی و کلی هم شیطون شدی . حالا 18 ماهه که من با نفسهای تو , خندیدنهات و شیرین کاریهات روزهامو شروع می کنم.     18 ماهه داداشی صدرا و بابا شهرام که بهش می گی عزیزم یه همبازی گیر آوردن و دیگه می تونند ریخت و پاش هاشون رو گردنت بیاندازند. 18 ماهه که صدرا به شوقت از خواب بیدار می شه و همونطور خواب آلود میاد یه ماچ کوچولو از لپت می گیره.   مامانی تبریک می گم، حالا دیگه 1٨ ماهه شدی ها. خلاصه چی بگم گلم کلی رنگ و بو به زندگیمون دادی .بگذریم وقتی صدرا م...
20 اسفند 1390

دلنوشته من برای صدرا و صهبا

صهبای من و صدرای گلم . خیلی وقته ننوشتم.....از روزگارتون...برایتان... از خوشمزه گی هاتون،حرفای جدیدتون.،کارای عجیبتون.....از حرفها و حرکتهای بامزه تون اینروزها که فکر می کنم میبینم که چقدر داشتن یه همدم کوچولو لذت بخش است گاهی ما آدما فکر می کنیم که مونس یعنی کسی که به درد دل ما گوش کند و با هر جمله ای که می گویی سر تکان دهد و ابراز همدردی کند اما نه ................... مونس یعنی فرشته های کوچکی که با زبان نمکینشان ما رو مادر خطاب می کنند و این یعنی اوج لذت وقتی فرشته های کوچک من همبازی ام می شود وقتی در آغوشم جای می گیرند وقتی عاشقانه در کنارم به خواب می روند... به راستی کدام قلم یارای نوشتن اینهمه عشق را دارد که ح...
17 اسفند 1390

نامه ای از خدا

نامه ای از طرف خدا امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: "سلام"،  اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع ساعت کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شا...
15 اسفند 1390