صدرا در روزگار جدید
زندگي دوباره شروع ميشود
بعد از يه غيبت طولاني دوباره برگشتيم، اين چند وقت سرگرم تغيير مكان بوديم، الان هم نزديك ده روزه اومديم هلند ، فصل جديدي از زندگي داره شروع ميشه، خدايا توكل به تو
صهبا دو سالش شد
آذربایجان تسلیت
ل می زنم به زلزله ، با چشمانی که 6 ریشتر حرف برای گفتن دارد. ما تسلیت دیر به دیر روزنامه ایم، ما فرصت پخش یک پیام بازرگانی لابلای دو جسدیم که خاک به گویش آذریشان دلبسته است. ما همیشه سکوت خوردیم بر سفره ی داغ ها و عشق، فاصله ی کم شده دو دست است، زیر آوار. شعری از بنیامین جوادی ...
نویسنده :
❤(◕‿◕) پریسا (◕‿◕)❤
13:30
درد و دلهاي يک کودک فهيم !
آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچهء غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید . خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای دبی شیر شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود. پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد! ، مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش ” بول بول بول بول” می کند! زهرمار، ...
نویسنده :
❤(◕‿◕) پریسا (◕‿◕)❤
15:35
هجرت
از زبان مادرتون بچه هام
کودک که هستی هم بازی ات هستم؛ مدرسه که میروی همکلاسی؛ بزرگ که میشوی دوست و بزرگتر که میشوی گاهی میشوم غریبه با تو... یادت نرود من همانم که هم بازی تو بودهام من همانم که همدرس ت بودهام ... من عوض نشدهام... تو بزرگ شدهای... هرچه بزرگتر میشوی از من دور میشوی و من هنوز لبخند را بر چهره دارم.............. من همانم که هستم............ نوبت توست بگویی دوستم داری؛ اما من که میدانم....... همین بس است... ...
نویسنده :
❤(◕‿◕) پریسا (◕‿◕)❤
20:53
آخ دوربین شکست!!!!!!
الان یه چند روزیه که صهبا خانوم دوباره دسته گل به آب دادن و دوربین نازنین بنده را شکسته و من موندم با این دوربین خراب . خیلی به این دوربینم عادت داشتم مثل بعضی ها به موبایلشون وابسته هستند من هم به این دوربینم و همیشه تو کیفم بود برای شکار لحظه ها , متاسفانه الان چند روزیه بدون دوربین هستم انگار یه چیزی گم کرده ام. این دوربین یادگار دوران دانشگاه بود کلی با من روزگار را گذرانده بود . وقتی صهبا دوربین را انداخت تازه اومده می گه مامی دیدی چی شد!!!!! ای وای!!!!! من مونده بودم به صهبا چی بگم!!!! از یه طرف یه فرشته کوچولوهه , از طرف دیگه ....... بگذریم فعلا تو این چند روز مجبور به جای عکس گرفتم بیام خاطراتش رو بنویسم لااقل چیزی برای یادگار دا...
عکس جالب از دعوای گنجشکها
یکی از زیباترین صحنه های طبیعی که تو عمرم دیدم ،همینه از ته دل خندیدم دقت کنید نکته هاشو پیدا کنید 1 - یکی که با نامردی یکی دیگه رو از گردن گرفته و تا میخوره می زنه 2 - نکته دوم اینکه همشون نرن (این یه خصلت مردونست تا دعوا میشه همه جمع میشن) 3 - یکی از اونایی که از همه به دعوا نزدیکتره چند بار خواست بیاد کمک و نشد 4 - تا افتادن پایین همه با دو جمع شدن رو لبه تا ببینن تهش چی شده 5 - اون احمقی که لبه بود کلا به دعوا نگاه هم نکرد حتی وقتی که بقیه جمع شدن اون خودشو کشید کنار 6 - اون شومپیت هم که از همه عقب تر بود از بس تنبله نکرد بره ببینه ، فقط یکم قد بلندی کرد 7 - هر کدوم از این گنجشکها شما رو یاد چه کسایی میندازه؟ ...